حائر

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

کلام استاد

حائر | پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ق.ظ

استاد رائفی پور



#امامت در اسلام فهمیده نشد، حتی در زمان آقا رسول الله (ص) امامت خود ایشان را درک نکردند.

مسلمانان پیامبری، پیامبر را فهمیدند اما امامت ایشان را درک نکردند.

یک نگاه یهودی شده داشتند، یهودیان می گفتند پیامبران فقط وسیله انزال وحی هستند. کار پیامبر تنها رساندن حرف خداست و کارایی دیگری ندارد.

هرچند ما بپذیریم یک نبی عادی این ویژگی را دارد، اما امام این ویژگی را ندارد. آقا رسول الله (ص) امام هستند. 

چند بار در تاریخ نقل شده که اعراب و صحابه ی پیامبر (ص) به ایشان می گفتند این حرفی که شما می زنید حرف خودتان هست و یا وحی می باشد، اگر وحی است ما می پذیرم ولی اگر حرف خودتان است ما هم حرف داریم!


اواخر عمر شریف آقا رسول الله (ص) ۱۳۰ الی ۱۷۰ مشاجره بین ایشان و صحابه در تاریخ ثبت شده، می گفتند: { قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ/فصلت/۶} 

رسول الله (ص) وحی آوردی دیگر تمام شدی!

فلذا امت امیرالمومنین (ع) باید آزمون کتاب الله بدهد و قرآن باید سر نیزه برود و این ها به صفحه ی قرآن شمشیر بکشند تا این حرف بشکند که فقط مبنا کتاب الله باشد.

داستان سر همین است که امامت فهمیده نشد.


زمانی هم که با امیرالمومنین (ع) بیعت صورت گرفت بیعت با " خلیفه " بود نه بیعت با " امام" .

این مردم و هیچ مردمی رنگ امام زمان (عج) نخواهند دید، تا روزی که بفهمند امام زمان (عج) " امام " است.

در واقع مردم باید به مفهوم امامت برسند.



@maasaf


@mahdi_yaran_1

  • حائر

داستان سید مرتضی (5)

حائر | دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ق.ظ


💛 به صورت اقا نگاه کرد


اقا هم بالخند ملحیش اورا


سرش هنوز توی دستان اقا بود


لب های قاری باز شد


با نگاهی آرام


پدرانه


سید مرتضی اما باورش نمیشد.این همه لطف را ..این همه عنایت را


این صدای اقا بود که توی گوشش میپیچید:


❤/من سید مرتضی را دوست دارم..../❤


💛


پایان


@mahdi_yaran_1

  • حائر

داستان سید مرتضی (4)

حائر | دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ



💙 سید دست برد زیر چانه ی سید مرتضی

سرش رابا دستان مبارکش بالا آورد

مرتضی نمیدانست اقا چه میخواهند بکنند.

گنگ بود.

مبهوت...

فکر کن مجنون قصه ها یک شب رمضان الکریم توی سهله یک گوشه ای به وصل لیلی رسیده باشد

حالش گفتنیست؟؟


نمیدانست دارد چه می شود.

اقا میخواهند چه کنند

صدای قلبش را میشنید

صدای نفس های اقارا هم.

مثل یک بابای مهربان

اقا سر سید مرتضی را گرفته بود

وحالا

/بوسیده بود/

پسر فاطمه ی زهرا پیشانی سید مرتضی را بوسیده بود...


💙

ادامه دارد...


@mahdi_yaran_1

  • حائر

داستان سید مرتضی (3)

حائر | دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ق.ظ


💜 سید باهمان  لبخند اشاره کرد بیا!


مرتضی رفت..

نه با پا

باسر

زمین خورد؟

نمیدانم...

روی زانو رفت؟

نمیدانم..

ولی تارسید خودش را انداخت روی زانوان سید..

سید.ش

سید.م

سید.مان...

سیدناالصاحب الزمان!



گریه میکرد

نه...تمام این سال ها را زار میزد.

اشک میریخت؟

نه.تمام اقیانوس ها را جمع کرده بود توی چشم هاش..چشم هایی که توی سهله  سالها به انتظار چرخیده بود


صورتش روی پا های اقا بود.

داشت بال درمی اورد.

اقایی که‌امده بود امشب جواب تمام عاشقانه های سید مرتضی را بدهد....


ادامه دارد....

💜

@mahdi_yaran_1

  • حائر

داستان سید مرتضی(۲)

حائر | شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ب.ظ


💚 

انگار خود قرآن آمده بود وبلند بلند داشت خودش را قرائت میکرد..

سیدمرتضی سرش را گرداند..

چهره ی قاری آشنا بود..

بااین فاصله میدیدش.اما هنوز واضح نه..

انگار ماهی که داشت کامل میشد آمده بود روی زمین..آمده بود و نشسته بود به قرآن خواندن

قاری قرآن سیدزیبایی بود.سیدی که مو های مجعد مشکی داشت

سیدی که بینی اش کشیده واستخوانی بود

سیدی که صورتش مثل صفحه ی نقره ی خام بود..مثل ماه..میدرخشید

سیدی که حالا..

داشت به سید مرتضی لبخند میزد..


تپش های قلب سید مرتضی را میشد شنید...

یعنی...؟

:با نفس های بریده بریده...تمام توانش را جمع کرد..رو به سید:

ـآقا..

آقا جان..

صاحب الزمان!...شمایید؟

اشتباه نمیگیرم؟؟؟


ادامه دارد....

💚

@mahdi_yaran_1

  • حائر

داستان سید مرتضی(۱)

حائر | شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ب.ظ


❤ غرق عبادت بود..

ماه مبارک رمضان حال وهوای شاگردان شیخ مفید ودیگر علما فرق میکرد...

ماه مبارک بود..بابرکت..با رحمت!

سید مرتضی گوشه ای از مسجد سهله غرق عبادت بود..

دوهفته از شروع ماه رمضان میگذشت اما هنوز...

.

.

.

.

ستاره ها خوب توی آسمان معلوم خود نمایی میکردند..

ماه داشت کامل میشد.

سید مرتضی غرق عبادت بود...

غرق عبادت بود تا ترنمی رشته ی افکارش را پاره کرد...

صدای آشنایی بود.یک آشنا که از درون سینه اش میخواند.یک نفر داشت از توی قلبش قرآن تلاوت میکرد...اما اینبار انگار صدای قاری فراتر رفته بود

نه تنها فضای قلب سید مرتضی..که فضای مسجد سهله هم پر شده بود از طنین صدای مردانه ی با صلابتی که غرق خشوع داشت قرآن میخواند..

این یک قرآن معمولی نبود....


ادامه دارد....


@mahdi_yaran_1

  • حائر

تشرفات

حائر | پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ق.ظ


روحانی بود و اهل دل...سال ها درس خوانده بود و تحقیق کرده بود


اسمش:محقق لاهیجی!


فهمیده بود /اقا/خیلی میروند دکان سید احمد


سید احمد یک کفاش بود...یک کفاش ساده توی بازارچه ی تهران!


_چرااقا خانه ی اهل علم انقدر نمیروند...؟

_چراخانه ی من.....؟!

چرا به حجره ی علما ....؟!


شاید این سوالاتی بود که ذهن محقق را مشغول کرده بود.

.

تشرف حاصل شد:


آقاجان!چرا دکان سید احمد....



جواب واضح بود ؛انتظاری هم جزاین نداشت:


سید احمد کفاش یکبار هم دل مرا نرنجانده....یکبار هم گناه نکرده....من اینجا آرامم...



(قلب عالم توی دکان کفاشی یک پیرمرد آرام بود....توی دل ما چطور؟؟؟؟! )

🌸تلگرام:

🆔 https://telegram.me/joinchat/A1TsdzvdqEA3pl4nXNCx8A

  • حائر